loading...
وبسايت 103|خبري|علمي|خنده دار|جورواجور
HOJJATGHASEMI بازدید : 66 پنجشنبه 05 بهمن 1391 نظرات (0)
مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده .
مساعدت را ( براي كمك كردن ) دست در دُم خر زده قُوَت كرد ( زور زد ) . دُم از جاي كنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست كه ” تاوان بده !”
 
مرد به قصد فرار به كوچه يي دويد، بن بست يافت. خود را به خانه ايي درافكند. زني آن جا كنار حوض خانه چيزي مي شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت ( سِقط كرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نيز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي نيافت، از بام به كوچه ايي فروجست كه در آن طبيبي خانه داشت.
 
جواني پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايه ديوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در حاي بمُرد. پدر مُرده نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست !
 
مَرد، هم چنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افكند.
پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست !
مردگريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانه قاضي افكند كه ” دخيلم! “. قاضي در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چاره رسوايي را در جانبداري از او يافت و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به درون خواند .
 
نخست از يهودي پرسيد .
گفت : اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب مي كنم .
 
قاضي گفت : دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند !
و چون يهودي سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد !
جوانِ پدر مرده را پيش خواند .
 
گفت : اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضي گفت : پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است.حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرود آيي، چنان كه يك نيمه جانش را بستاني !
 
و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديه سي دينار جريمه شكايت بي مورد محكوم كرد !
چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامي جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالي مي توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش !
 
مردك فغان برآورد و با قاضي جدال مي كرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد .
قاضي آواز داد : هي ! بايست كه اكنون نوبت توست !
 
صاحب خر هم چنان كه مي دويد فرياد كرد :
مرا شكايتي نيست. محكم كاري را، به آوردن مرداني مي روم كه شهادت دهند خر مرا از كرگي دُم نبوده است.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سلام به این وبلاگ خوش اومدید من محمد حجت قاسمی هستم امید وارم از این وبلاگ خوشتون بیاد. دوستان اگه ميخواين مطلبي بزاريد عضو وبلاگ بشيد و مطلب خودتون رو بنويسيد و بعد ازتاييد من مطلب نمايش داده ميشه
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا از این وبلاگ راضی هستید؟
    ایا با انتقال وبلاگ به این سایت موافق هستید؟ iranfun.zgig.ir/fun
    آمار سایت
  • کل مطالب : 88
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 70
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 88
  • بازدید سال : 1,180
  • بازدید کلی : 80,716
  • کدهای اختصاصی
  • افراد آنلاین :
  • ورودی گوگل :
  • تعداد کل مطالب :
  • بازدید امروز :
  • بازدید دیروز :
  • بازدید این ماه :
  • بازدید کل :
  • Susa Web Tools

    onvan

    سایت در هر 4 ساعت بطور اتوماتیک رفرش میشود